تاولهای بابا :بابای شیمیایی،اعصاب بابا : بابای اعصاب و روان
چه کسی معنی تاول را درک میکند؟؟؟!!!
شبها تا صبح را کنار تخت بابا می نشستم تا اکسیژنش را چک کنم.بارها به صورتش نگاه میکردم تا ببینم نفس میکشد؟ تمام طراوت جوانیم را صرف سرفه ها و نفسهای بریده و خس خس بابا کردم.چه شبها که نخوابیدم چون بابا نمیخوابید.
وای وقتی که تاولها بیرون میزد.وای از وقتی که تاولهای بابا خونی و عفونی میشد.وای از وقتی که بابا سرفه های خونی میکرد.وای از وقتی که جسم بابا را با جسم دخترانه خود به دوش میکشیدم.من زیر بغل بابا را میگرفتم زیر بغل مردی را که زیر بغل ایران را گرفت.در حالی بابا به کمک دخترش محتاج بود که کسی کمکش نکرد.مردی که روزی شانه های ستبرش ایران را به دوش می کشید.اما بابا بعد از جنگ به هر کمکی نیاز داشت.
روزی به او گفتم باباجونم چرا دنبال درصد نمیری؟ گفت دخترم الحمدلله که من نیاز مالی به بنیاد شهید و جانبازان ندارم ،بگذار هزینه به دیگران تعلق یابد.من اصرار کردم به بابا که تو جانباز محسوب نمیشوی و بابا با اصرار من به بنیاد رفت.ای کاش هرگز به بابا اصرار نمیکردم.... بابا رفت و آنچه از انواع تحقیر و توهین بود شنید.... به او گفتند دروغگو..... گفتند سیگاری... گفتند معتاد....
بابا شهید شد همین امسال در تیر ماه.بابای شیمیایی من شهید شد و از نظر بنیاد او جانباز نبود.برای آنکه ثابت کنم بابای من جانباز است با تلاش فراوان زمینه کالبدشکافی پیکر را فراهم کردم.... بابای من سالم بود... معتاد نبود...شیمیایی بود......
خدایا منتظر روزی هستم که آن منتقم بیاید.... أین بدم المقتول بکربلا...کجاست منتقم خون حسین...منتظرم که آن منتقم بیاید و بعد از انتقام از قاتلان کربلا.... نوبت من است که سرم را زیر پای آقا بیندازم که آقاجان به سربازت گفتند معتاد....پدرم پاره تنم
(سرگذشت دوست نازنینم :آزاده)
وقتی همسر موجی من دچار حمله های اعصاب میشود چه کسی تحملش میکند؟
خدایا چه پاسخی دارند در برابر امام زمان؟ آن روز که بیاید چگونه سر بالا خواهند کرد آنها که برای جانبازان اعصاب و روان ،مکانی اختصاص ندادند و خانواده های آنها مجبور شدند تا عزیزان و پاره تنشان را به تیمارستان ببرند؟؟!!
آه ! آه ! همسر شهید ایوب بلندی، مرد نازنینش را مجبور شد به تیمارستان روانیها ببرد چرا که کسی برای این عزیزان دلسوزی نکرد.در نظر بگیرید آن لحظه ای را که شیرمرد دلیر جبهه ها چون کودکی به دنبال همسرش میدود و گریه میکند و التماس که : توروخدا نرو،تنهام نذار،منو بین اینا تنها نذار،منو ببر از اینجا.... و چه کشید همسرش و فرزندانش؟
وجدانها چه زمانی به خواب رفتند تا دیدیم که تخت آسایشگاه جانبازان را به قیمت گزاف به جانباز اجاره میدهند؟
کجا واگویه کنم این دردها را و چگونه مویه کنم از اینهمه مصیبت؟
خدای من ! ای وسعت آسمانها و زمین ! با سربازان آسمانیت چه کردند ؟
خدای محمد و علی و فاطمه ! خدای 5 تن ! خدای حسین ! خدای یوسف فاطمه ! از مولا علی ع آموخته ام که دردها را به آب بگویم و به چاه.اما اینجا چاهی نیست،کجا گریه کنم و از که شکایت کنم؟ کاسه ای آب میگیرم و به زلال آب میگویم که سربازان میهنم در رنج و درد غریبانه میسوزند/
ای آب باور داری که به جای درمان جانباز ،برای تسکین دردش به او مرفین تزریق میکنند و معتادش میکنند... ؟
ای آب باور داری که برخی جانبازان بقدری مشکل دارند که خانواده نیز رهایشان کرده اند؟
ای آب گریه کن با من... جانباز تنها در خانه ای تنها شهید شد و بعد از 5 روز همسایه ها فهمیدند.چگونه این جملات را تکرار کنم که در اروپا انسانها تنها میمیرند و بعد از چند روز از بوی تعفن ،مرگشان معلوم میشود.اینجا در ایران،مهد دلیران،سرزمین شیران.... در سرزمینی که دشمنی جرأت چپ نگاه کردن به آن را ندارد : شیر بیشه ها زخمی و تنها می میرد بی آنکه کسی بداند....
وجدانها چه زمانی به خواب رفتند.............؟
گویند سرزمینم را مردانی نجات دادند که همه محتاج مردانگیشان بودند اما همین که سرزمینم نجات یافت مردان غریبانه سوختند در آتشی که ..........
وجدانها چه زمانی به خواب رفتند.............؟
چرا و چگونه اینچنین ناسپاس شدیم.............؟
تا کی فقط بگویم و ناله کنم؟ نمیخواهم بیدار شوم ؟
وقت آنست که بیدار شوم... دیگر تکرار نکن که از دست ما چه کاری بر می آید ما چکاره ایم؟
من اگر فرزند ایرانم......... باید که به پا خیزم برای ادای تکلیفم در برابر همرزمان شهدا.
نظرات شما عزیزان: